خاطرات مامان شدن

بدون عنوان

سلام. پسرم خوبی؟ این روزا خیلی سخت میگذره. من تنهام و خیلی ناتوان شدم. هر روز دعا میکنم نشونه ای از اومدنت و ببینم..ولی هیچ...انگار بهت خوش میگذره!!    بیا دیگه پسرم، هر چی زودتر بیای برای هر دومون بهتره. دیگه الان 38 هفته و 4 روزه هستی.بنظرم حسابی بزرگ شدی و اگه بیای ایشالله مشکلی نداری. ضمن اینکه دایی ها و خاله ها و بخصوص دختر دایی های عزیزت، خیلی خیلی مشتاق هستن که بیای. کیمیا و شیوا جونم دارن شنبه میان، میخوان تو رو از همه زودتر ببینن.   مامان بزرگ هم همین روزا میاد. بابایی هم خیلی صبور شده و حواسش به من هست. میدونم دل تو دلش نیست. پسر نازم دیروز حالم اصلا خوب نبود و خیلی گریه کردم. ولی امروز بهترم. تو هم که همش ت...
9 شهريور 1395

آخرین هفته ها...

سلام. امروز شنبه 6 شهریور 95 هست و من وارد هفنه 38 شدم. باورم نمیشه که دیگه داره این دوران سخت تمام میشه و تا چند وقته دیگه میتونم پسرم و بغل کنم . هفته گذشته رفتم سونو دادم، دکتر گفت آب دور بچه کم شده و حداقل مقدار طبیعی هست، خیلی ترسیدم. تا دو روز بعدش که نوبت دکتر داشتم  همش دراز کشیدم و آب خوردم. ولی دکترم گفت نگران نباش فقط دو سه لیوان آب بیشتر از مقداری که قبلا میخوردی، بخور. در ضمن گفت بدنت آمادگی زایمان طبیعی داره و پیشنهاد کرد که طبیعی زایمان کنم. خودمم تو فکر طبیعی هستم ولی خیلی میترسم. ضمن اینکه آقای همسر اصرار به سزارین داره. دکتر تاریخ زایمانم و از 12 ام  (هفته آینده) تا 20 تعیین کرد. ولی خودم دوست دارم هر چی زودتر زا...
6 شهريور 1395
1